دختر زیبای همسایه ویروس دارد، به آغوشش بگیر!

حفره ساختۀ تسای مینگ-لیانگ، ۱۹۹۸

نوشتۀ وحید مرتضوی

 

به خاطرۀ رابین وود که بیش از هر منتقد دیگری به این روزها فکر کرده بود.

 

چند روز بیشتر به پایان هزاره و آغاز سال ۲۰۰۰ باقی نمانده؛ باران سیل‌آسای بی‌وقفه آسمان و زمین تایوان را فراگرفته و هم‌زمان ویروسی ناشناس به آدم‌ها هجوم آورده است. دولت شروع کرده به قرطنیه، از آدم‌ها خواسته خانه‌ها را ترک و تنها در پناهگاه‌ها و چادرهای معین، با حفظ «فاصله‌گذاری اجتماعی»، اقامت کنند. چیز چندانی از بیماری نمی‌دانیم. این شروع فیلمی از تسای مینگ-لیانگ است – چهارمین کارش – و همین که برچسب فیلمی از تسای دارد، یعنی از ما می‌خواهد در انتظار آن جنس داستانگویی بمانیم که اطلاعاتش را با صبر و حوصله در حاشیۀ تصویرهای کم‌گوی خود لو خواهد داد. خواهیم فهمید که این بیماری شبیه آنفولانزا شروع می‌شود، با عطسه‌های پی‌درپی، و بعد بیمار به‌تدریج به انزواجویی کشیده می‌شود؛ به گوشه‌های تاریک می‌خزد و ترجیح می‌دهد سوسک‌وار چهار دست‌وپا حرکت کند – ویروس‌شناس فرانسوی، دکتر کارپنتیر (!)، اسم ویروس را گذاشته ویروس تایوانی. دولت اصرار به قرنطیه دارد ولی طبعا آدم‌هایی هم هستند که عادت روزمره و خلوت خانه‌هایشان را به عزیمت سوی پناهگاه‌ها ترجیح می‌دهند. ترک عادت‌های همیشگی در روزهای قرطنیه سخت است، ما نیز این را خوب فهمیدیم. دولت برای تهدید بیشتر سیستم آبرسانی شهر را قطع می‌کند. پس اگر انتخاب کنی در خانه بمانی، هم مزاحمت باران پی‌درپی را داری، هم بی‌آبی را و هم ترس از سرایت ویروس را. قحطی هم در راه است؛ این را از دستمال توالت‌هایی که در خانه روی هم تلنبار می‌شود می‌فهمیم. حفره در مورد دو آدمی است که انتخاب‌شان این است که در خانۀ خود بمانند. مرد در آپارتمان بالایی زندگی می‌کند و زن در آپارتمان پایینی. زن و مردی که اسم‌شان را تا آخر نخواهیم فهمید.

باران پی‌درپی مصیبت بزرگی شده است. شروع کرده به صدمه‌زدن به ساختمان‌های قدیمی‌تر. آپارتمان زن نشتی زیادی دارد. تعمیرکاری را به طبقۀ بالا می‌فرستد، به آپارتمان مرد. نتیجۀ معاینۀ تعمیرکار می‌شود حفر حفره‌ای اشتباهی در کف آپارتمان او. تعمیرکار مستأصل می‌رود ولی همین حفره راه ارتباط دو آپارتمان بالا و پایین باقی می‌ماند. زندگی در ایام قرنطیه در این آپارتمان‌های قوطی‌کبریتی به زندان می‌ماند. اول نادیده‌اش می‌گیری، بعد راه‌هایی ابتکاری پیدا می‌کنی برای رفع ملال. ابتکارها ولی به‌تدریج در برابر استمرار قرنطیه رنگ می‌بازند. خودت می‌مانی و دیوارها. دیوارهایی که آب از آن‌ها چکه می‌کند. کابوس عمیق‌تر می‌شود. حفرۀ تسای در مورد این کابوس روزمرگی قرنطینگی است. وحشتی متفاوت از تقریبا هر فیلم دیگری که در این مدل دیده‌ایم. حفره را زن و مرد در ابتدا بی‌اهمیت می‌شمارند. وقتی خرابی از زمین و زمان می‌بارد، این هم یکی کنار آن‌هاست. و تازه دم‌دست است و شاید راحت بشود برطرفش کرد. زن دنبال تعمیرکار دیگری است که بیاید و سریع درستش کند. اولین‌بار که متوجهش شد با حشره‌کش سراغ سوسکی رفت که داشت از دل آن خودش را بیرون می‌کشید. بوی گند حشره‌کش ولی آن بالا نصیب مرد شد. مرد هم شاید از سر تلافی در یک بدمستی شبانه توی همان حفره قی کرد. خبری از تعمیرکار نمی‌شود؛ در روزهای قرنطیه کسی کار نمی‌کند. ولی مرد گویا تنها کسی است که در این محله دوست دارد به عادت‌هایش بچسبد: هر روز صبح کرکرۀ مغازۀ کوچکش را بالا می‌زند. هرچند دو مشتری بیشتر برایش نمانده است؛ پیرمردی که دنبال کنسروی است که مارک تجاری‌اش مدت‌هاست در بازار نایاب شده و گربه‌ای که سهم هر روزش را می‌خواهد. هرچه هست مرد را چندساعتی سرگرم نگه می‌دارد. بهتر از زندانی‌شدن در آپارتمانی است که جز شرشر باران سرگرمی دیگری در آن پیدا نمی‌کند.

قرنطینه که طولانی‌تر می‌شود، تاب‌آوردن خلوت آپارتمان‌ها سخت‌تر می‌شود. ممکن است دیوانه شوی، خیالپردازی کنی، یا حتی میخ و چکش بگیری و دیوار مقابل را سوراخ کنی! ولی اگر سوراخی اشتباهی در کف اتاقت به وجود آمده باشد، چه بهتر! شروع می‌کنی به دیدزدن، و برای بهتر دیدزدن، حتماً می‌روی به طرف بزرگ‌کردن سوراخ! میل دیوانه‌وار نزدیک‌شدن است به دیگری. یک مرد، یک زن، و یک حفره‌ میان آپارتمان‌هایشان در روزهای قرنطینه‌ای آخر زمانی. کمدی تسای است، یک کمدی غریب آخر زمانی. در میان فیلم‌هایی که شیوع بیماری را در موقعیتی آخر زمانی تصویر کرده‌اند، انتخاب حفره خلوت‌ترین و صمیمی‌ترین کابوس قرنطینه است. اینجا نه از وحشت موجودات بدقواره خبری هست و نه از چشم‌های از حدقه درآمده. وحشت حفره حاصل به افراط کشاندن موقعیت کمیک به‌غایت ساده و اسکچ‌وار آن است. جنون انزوا، جنون قطع ارتباط با دیگری و حتی جنون عریان‌ترین نوع تماس با دیگری. وقتی شیوع کرونا در نیویورک جدی‌تر شد، یکی از اولین توصیه‌های فرمانداری ایالت، که بیشتر به دستوری از ده فرمان می‌مانست، دست به دست چرخید: سکس نکنید!

مرد هذیانی‌تر می‌شود و زن خیال‌پردازتر. مرد اول دستش را از حفره به آپارتمان زن دراز می‌کند و بعد پایش را؛ تا آنجا که می‌تواند. زن تلفنش را برمی‌دارد و در خیال با آن‌سوی حفره حرف می‌زند. اما عطسه‌هایش که شروع می‌شود، می‌خزد به گوشه‌کنار. می‌رود زیر تل دستمال توالت‌ها. زن هرچه منزوی‌تر می‌شود، مرد مهاجم‌تر می‌شود نسبت به حفره. سینمای تسای کار با این نوع موقعیت‌های افراطی تقلیل‌یافته به اسکچ را خوب می‌شناسد. و در حفره تجربۀ کشدار روزمرۀ دو ساکن این ساختمان آب‌گرفته، و ملال و هذیان‌ آن‌ دو را با افراطی‌ترین قطب مقابلش ترکیب می‌کند. چه‌چیزی غیر از شکوه و جلال ساختگی موزیکال‌های قدیمی مترو گلدوین مایر؟ هرچه زندگی در این ساختمانِ رو به ویرانی سخت‌تر می‌شود، راهروها و راه‌پله‌هایش بیشتر به نمایش‌هایی از جنس موزیکال‌های قدیمی هالیوود راه می‌دهند. تسای زبان آن موزیکال‌ها را خوب فهمیده: هر رقص و آواز شاد و بازیگوش یک موقعیت تلخ و افسرده در هستۀ مرکزی‌اش دارد. پنج قطعۀ موزیکال حفره پنج نقطه‌گذاری با حال‌وهوایی معکوس از گسترش رابطۀ هذیانی و بیمارگون زن و مرد در این فضای آخر زمانی هستند. قطعاتی که بیشتر بیان حال‌وهوای زن می‌شوند و ترانه‌های قدیمی گرِیس چانگ را با رقص‌های به‌دقت کریوگرافی شدۀ فیلم سینک می‌کنند – گرِیس چانگی که چینی‌ها برایش می‌میرند؛ الهۀ آواز دهۀ پنجاه‌شان. این شوخی دیگرِ تسای است، خودش و سینمای کُند، گستاخ و گم‌گویش را سمت مرد نگه می‌دارد و گرِیس چانگ و رویاپردازی موزیکالش را پیشکش زن می‌کند. این زن است که در موزیکال‌ها مهاجم‌تر سوی مرد می‌رود. کمدی ابزورد تسای اینگونه راه یک موزیکال آخر زمانی را باز می‌کند: «اولین و شاید آخرین موزیکال دربارۀ آخر دنیا؟»، تعبیری است که رابین وود، از اولین حامیان جدی سینمای تسای، سال نمایش حفره در موردش به کار برد.

حفره آشکارترین بیان آخر زمانی سینماگری است که تقریبا هر فیلم بعدی‌اش آکنده شد از موقعیت‌های آخر زمانی. دقیق‌تر بگوییم، فیلم‌های بعد حفره همه پسافاجعه شدند. وقتی حتی تب نوستالژیِ سینما در آغاز هزارۀ تازه همه را گرفته بود، تسای به بدرود مهمانخانۀ اژدها (۲۰۰۳) رنگ‌وبوی آخر زمانی داد. فیلم چیزی نیست جز لحظه‌های ممتد حضور در آخرین روز کاری یک سینمای بزرگ قدیمی. و پایانش، «این مکان موقتا تعطیل است» دستور دیگری از ده فرمان: سینما هم نروید! این روزها از جلوی سینمای محبوب‌مان که رد می‌شویم، ناخودآگاه این سوال یقه‌مان را می‌گیرد: این قرنطینه چقدر طول می‌کشد تا از این ساختمان متروکه‌ای بیش بر جای نماند؟ کار قرنطینه ولی تعطیلی همه‌جاست؛ موقعیت‌هایی از این دست نشان می‌دهند که همه، فقیر و غنی، برابریم؛ این را رسانه‌ها می‌گویند. فیلم‌های بعد حفرۀ تسای آدم‌هایی را نشان می‌دهند در حاشیۀ بزرگراه‌ها و مراکز بزرگ خرید. شهر پس از باران ویرانگر به زندگی عادی برگشته ولی نه برای همه. سگ‌های ولگرد (۲۰۱۳)، آخرین فیلم بلندی که از او دیدیم (حاضران برلین امسال روایت دیگری دارند)، یکسره لحظه‌های قدم‌زدن، دستشویی‌رفتن، غذاخوردن و نگاه‌کردن یک خانوادۀ کوچک سه‌نفره است. پدر با دو کودکش. کار پدر نگه‌داشتنِ بیلبوردهای تبلیغاتی است در کنار خیابان. و وقتی فیلم به شیوۀ مألوف تسای دوشقه می‌شود، نمی‌فهمیم این زندگی بهتر در کنار مادر، و در خانه‌ای که نم دیوارهایش به خاطرۀ پس از باران می‌ماند، تنها بیان یک رویاست یا مرور خاطره‌ای در گذشته پیش از فاجعه؟ برای آدم‌های تسای فاجعه بسیار پیش از شروع باران بزرگ رخ داده. همین‌هاست که از تسای فیلمساز نمونه‌ای آخر زمانی می‌سازد. آن فیلمساز غاییِ موقعیت اینجا و اکنون. و همین بود که شارحش رابین وود را بیست‌سال پیش به هیجان آورد و خطاب به همکارانش نوشت: هنوز متوجه نشدید؟[۱]      

زن ویروس می‌گیرد و مرد هذیانی می‌شود. حفره با لجبازی موقعیت مرکزی خودش را تا ته خط پیش می‌برد. چهارمین قطعۀ آوازی فیلم، که یادآور رقص مرلین مونرو در کمدی‌موزیکالی از هاکس است، زنی را تجسم می‌کند که از پله‌ها پایین می‌آید و مردها از هر طرف به سویش هجوم می‌برند. ولی با هر عطسۀ زن فراری می‌شوند. قطعه ادامه می‌یابد، زن به مسیرش ادامه می‌دهد، باز هم عطسه می‌کند، و مردها دیگر فرار نمی‌کنند: «واقعا منو می‌خواد…» حفره با کنایی‌ترین لحنی که می‌توان تصور کرد وارد آخرین پیچ داستانی‌اش می‌شود. مگر از یک فیلم ناب آخر زمانی انتظاری جز این داریم؟ یا دنبال کمی پند و اندرز، ناله و زاری بر موقعیت یا حتی خوشبینی ابلهانه هستیم؟ تسای چشم در چشم هاویه می‌دوزد و با آن به رقص در می‌آید. زن، تشنه، از زیر تل دستمال‌ها سر بلند می‌کند، دست مرد از حفره دراز می‌شود، وارد قاب می‌شود و لیوانی آب را به او می‌رساند. زن آب را می‌خورد و باز دوباره دست مرد ظاهر می‌شود، ولی این‌بار خود زن را بلند می‌کند و از حفره بالا می‌کشد. آخرین قطعۀ موزیکال حفره رقص زن و مرد است در کنار همدیگر: «مهم نیست که کی هستی، اما با تو در این روزهای تاریک راحتم…». از پنجره می‌بینیم که باران همچنان ادامه دارد. وقتی قرار است دنیا به آخر برسد، دست‌کم انتخاب کن که دختر ویروس‌گرفتۀ همسایه را به آغوش بگیری! حفره به همان وادی غریبی قدم می‌گذارد که پیشتر کمدی‌های بزرگ سینما انتخابش کرده بودند. به یاد بیاورید ژنرالِ کیتن را، معجزۀ مورگانز کریکِ استرجس را یا وقت بازیِ تاتی را. فیلم‌های بزرگ طربناکی که گستاخانه به آشوب چشم می‌دوزند و دست آخر با آن به رقص درمی‌آیند. حفره با این رقص آخر به درون سیاهی کات می‌کند و نوشتۀ تسای روی تصویر ظاهر می‌شود: چه خوب که در سال ۲۰۰۰ هنوز ترانه‌های گرِیس چانگ را داریم تا آرام‌مان کنند.

نمایی از نمی‌خواهم تنها بخوابم (تسای مینگ-لیانگ، ۲۰۰۶)  

[۱] دو دفاعیۀ رابین وود بر فیلم‌های تسای در نشریات سینه‌اکشن و آرت‌فروم چاپ شدند:

Robin Wood, “The Hole,” Cineaction 48 (1998)

Robin Wood, “I Don’t Want to Sleep Alone,” Artforum 45 (2007)

Comments

Amin
April 21, 2020 at 9:28 PM

بسیار عالی و جذب کننده بود متن



Comments are closed.