چگونه‌ می‌توانیم هیچکاکی‌ـ‌هاکسی باشیم؟

از اولین دفاعیه‌ها

نوشتۀ آندره بازن، کایه دو سینما، فوریۀ ۱۹۵۵

ترجمۀ راز گلستانی‌فرد

شماره‌ای که کایه دو سینما به آلفرد هیچکاک اختصاص داد سرو‌صداهایی به‌پا کرد. علاوه بر دریافت یک نامۀ اهانت‌‌آمیز، برای‌‌ ما به این قیمت تمام شد که از جانب برخی همکاران‌ (ژرژ سادول، دُنی ماریون …) و اخیرا هم لیندزی اندرسون در مجله‌ی سایت اند ساوند، مورد انتقادهای تندوتیزی قرار بگیریم. بیایید بی ‌رودربایستی بپذیریم داستان از این قرار است که در این شماره مجالی استثنایی به آن گروه کوچک از همکارانمان داده شد که هیچ فرصتی را برای به عرش بردنِ کارگردان‌های آمریکایی مثل هاوارد هاکس، پرمینجر، نیکلاس ری یا فریتز لانگِ «سری ب‌‌»‌ها، از دست نمی‌دهند. جانبداری‌هایشان برخورنده‌‌اند، این حقیقت دارد! دیدگاه عموما جاافتاده را زیر ضرب می‌گیرند و از آنجا که کمتر دغدغۀ این را دارند که با استدلال‌هایی منطقی آن را توجیه کنند تا آنکه با تایید و تمجید‌های سرراست و بُرنده‌‌شان شوک وارد کنند، غضبِ سانسورچی‌هایشان، در لفافِ گوشه‌کنایه یا خشم، همان‌قدر آتشین است که قضاوت‌های محکو‌م‌کننده.

با این‌همه، بازگشتِ دوباره به هیچکاک به ‌بهانۀ این مصاحبۀ ضبط‌شده[۱]  به قصدِ تحریکی از جانب ما نیست، و مایلم از این فرصت استفاده کنم تا به خواننده‌هایی که ممکن است این موجب شگفتی یا نگرانیشان شده باشد در مورد موضع هیئت تحریریۀ کایه دو سینما در این ماجرا توضیحاتی بدهم.

آن‌ها که این افتخار را نصیبمان می‌کنند که ما را با دقت کافی بخوانند بی‌شک توانسته‌اند دریابند که هیچ‌یک از مسئولین این مجله نه در شور و اشتیاق شِرِر[۲]، تروفو، شابرول یا لاشونه‌ نسبت به کارگردان‌های مورد بحث شریک می‌شوند، و نه البته، فراتر از این تمجید‌های شخصی، در دستگاه انتقادیِ ضمنی‌ای که به آن‌ها انسجام و همبستگی می‌دهد. و به‌همین دلیل هم هست که ما با آن‌ها در مورد رُنوار، برسون یا روسلینی، به‌عنوان مثال، اشتراک نظر داریم، بی‌‌آنکه خود را ملزم به تمجید از آقایان موطلایی‌ها را ترجیح می‌دهند بدانیم.

دارم آنچه رخ‌ داده را، شاید بی‌‌آنکه فایدۀ چندانی هم داشته باشد، تشریح می‌کنم تا مبادا حکم به دم‌دمی‌مزاجی یا ناآگاهی ما بدهند. ولی به‌ویژه برای آنکه تضمین کنم با آگاهی تمام و کمال از همۀ جوانب موضوع است که اجازه دادیم این عقاید متناقض‌نما و «رسواکننده» در کایه دو سینما بیان شوند، و این کار را هم از سر یک لیبرالیسمِ لاقید نکردیم که ممکن است ستون‌های ما را به‌روی هر نوعی از موضع انتقادی باز بکند. بلکه به‌این دلیل که علی‌رغم هر آنچه ممکن است خشم و غضب برخی از ما را برانگیزد، و اختلاف‌نظر‌هایی که ممکن است آن‌ها را در تقابل با این «تُرک‌های جوان» قرار ‌دهد، ما واقعا دید آن‌ها را محترم و مثمر ثمر می‌دانیم.

محترم، چون کسانی که آن‌ها را می‌شناسند می‌توانند شهادت دهند، طبیعتا نمی‌گویم به صداقت یا صراحتشان بلکه به صلاحیت‌ و تواناییشان. حقیقتا چندان علاقه‌ای ندارم که لاشونه در مخالفت با من تعداد دفعاتی که فیلم‌های مزبور را تماشا کرده‌اند پیش بکشد، این یک استدلال ضرب شستی است که می‌تواند دربارۀ فیلم‌هایی که مورد پسند آن‌ها نیست علیه خودشان برگردد. اما از آن‌طرف این هم یک حقیقت است که ما در مورد فیلم‌هایی که پنج یا ده بار دیده‌ایم جورِ متفاوتی حرف می‌زنیم. اینکه دانششان بر مبنای همان معیارهای ارزشیِ منتقدهای کارکشته یا بریتانیایی شکل نگرفته، چیزی از اثربخشیِ آن کم نمی‌کند. آن‌ها در مورد چیزی که می‌دانند حرف می‌زنند، و از گوش‌سپردن به کاردان‌ها همیشه چیزی عاید آدم می‌شود.

به‌همین خاطر است که موضع‌گیریشان ثمربخش است. تا آنجا که به نقد مربوط می‌شود من اعتقاد چندانی به وجود حقایق عینی ندارم، یا دقیق‌تر بگویم، بیشتر برای آن داوری‌های مخالفی ارزش قائل می‌شوم که من را وادار می‌کنند به داوری‌های خودم قوام بیشتری بدهم، تا آنکه بخواهم به دنبال تایید اصول‌ و عقایدم با استدلال‌های سست باشم. اگر همچنان نگاه تردیدآمیزم نسبت به کارهای هیچکاک را حفظ می‌کنم دست‌کم به دلایل بهتری این کار را می‌کنم و دیگر نمی‌توانم فیلمی از هاوارد هاکس را به همان چشم قبلی ببینم.

‌چنانچه اگر اکنون از ما سوال شود که حالا چه چیزی دقیقا بیانِ این نظرات در کایه را توجیه می‌کند، من اول در پاسخ خواهم گفت که مجله‌های سینمایی به هیچ‌وجه به‌اندازۀ مجله‌های ادبی پرشمار نیستند، و اینکه داشتن منزلتِ حقِ‌ بیانْ پیشاپیش شرطی لازم و کافی است برای آنکه ما خود را به آن متعهد بدانیم.

حقیقت دارد که این تملق‌گویان مؤمنِ ما به نوع خاصی از سینمای آمریکا، بدعت‌گذارانی به‌نظر می‌رسند که به کیش مخالف پیوسته‌اند. من از این بابت برایشان افسوس می‌خورم، چون به بدفهمی‌ای دامن می‌زنند که با شفاف‌سازی‌ِ آن موضعشان می‌توانست بُرد بیشتری داشته باشد؛ و عذر می‌خواهم از اینکه مجبور شدم، کمی هم به تقصیر خودشان، برای لحظه‌ای نقش وکیل‌مدافعشان را بازی کنم. ولی اگر آن‌ها تا ‌این حد برای میزانسن اهمیت قائل می‌شوند به این‌ دلیل است که خودِ درون‌مایۀ فیلم را هم تا حد زیادی در دل آن متمایز می‌کنند؛ ترکیب سازمان‌یافته‌ای از موجودات جاندار و چیزهای بی‌جان که به خودی خود معنای آن است، می‌خواهم بگویم به همان اندازه مفهومی است که زیباشناختی. آنچه سارتر در باب رمان می‌نوشت در مورد تمام هنرها صادق است، از سینما گرفته تا نقاشی. هر تکنیکی به یک متافیزیک ارجاع دارد. یکّه بودن و پیام مفهومی اکسپرسیونیسم آلمانی، وقتی از دریچۀ امروز به آن نگاه کنیم، در میزانسنش بیشتر‌ از موضوع‌هایش در نظر ما نمی‌آید، یا دقیق‌تر بگویم، اینگونه نیست که از «پروژۀ» مفهومی‌‌اش، آنچه به‌طور کامل درون جهان تصویری ادغام شده است بخواهد در ذهن ما بیش‌ از همه معنادار بماند. من به‌نوبۀ خودم، همانند بسیاری دیگر، از عقیم‌سازیِ ایدئولوژیک هالیوود تاسف‌ می‌خورم، از شرمِ روزافزونش برای آزادانه پرداختن به «سوژه‌های بزرگ»، و برای همین هم هست که آقایان موطلایی‌ها را ترجیح می‌دهند باعث می‌شود دلم برای صورت‌زخمی و فقط فرشتگان بال دارند تنگ شود. اما من از این بابت قدردان ستایش‌کنندگانِ آسمان بزرگ و میمون‌بازی هستم که با چشمانی شیفته آنجا که هوش و شعورِ کلی هاکس زیر سایۀ هوشِ فرمالِ میزانسنش نهفته می‌مانَد را، به‌رغم مهمل‌بافی‌های آشکار فیلمنامه‌نویسان، بر ما روشن می‌کنند. و اگر آن‌ها در ندیدن یا به‌عمد نادیده‌گرفتنِ این مهمل‌بافی‌ها اشتباه می‌کنند، دست‌کم ما این‌جا در کایه واقعا موضع‌گیریِ آن‌ها را به مخالفانشان ترجیح می‌دهیم.


[۱]  منظور مصاحبۀ تروفو و شابرول با هیچکاک است که در همین شمارۀ کایه، بعد از این یادداشت بازن، چاپ شده است.

[۲]  موریس شِرِر، نام شناسنامه‌ایِ اریک رومر است.