موریس پیالا
فیلمهای موریس پیالا، بهرغم کمشمار بودنشان، آنقدر نیرومند هستند و چنان رنگی شخصی دارند که گویی برای او فرصتی بودهاند تا دریچهای به روی زندگی بگشاید، تا تجربههای حسی و عاطفیاش را در آنها بازنماید، آنهم به عریانترین شیوۀ ممکن، بدون زیور و زینتهای به اصطلاح «زیباییشناسانه» و «سبْکی». زندگی به تمامی در سینمای او جاری است: کودکی، جوانی، بزرگسالی و مرگ. هر فیلم او، روی هوا زدنِ فرّارترین لحظههای زندگی است، زندگیِ هنرمند یکّهای که خود را فهمناشده و جداافتاده مییافت، سینماگری که در حاشیۀ جریان بنیانکنِ موج نو قرار گرفت و هیچگاه با این موج خروشانِ موفقیت همصدا نشد و دشمنیاش را با آن پنهان نکرد. او خودش بود، صادق و اصیل، یله و رها. کمی پیرتر از جوانان موج نو بود. اولین فیلم بلندش را در میانسالی ساخت و سینمای منحصربهفردش را با طمانینهای جانکاه و وسواسی خانمانسوز بنا نهاد، وسواسی که مرزی با خشونت نمیشناخت و بازیگران و اعضای گروهش را میتاراند. از چهل تابلوی نقاشیِ دوران جوانیاش که بگذریم، ده فیلم بلند میماند و یک سریال تلویزیونی و مُشتی فیلم کوتاه. همین کافی است تا جایگاه او در میان مهمترین سینماگران فرانسویِ نیمۀ دوم قرن بیستم مستحکم شود.