بورلسک، لطفا!

نگاهی به لطفی به من بکن! ساختۀ امانوئل موره، ۲۰۰۹

نوشتۀ مسعود منصوری

با دیدن لطفی به من بکن! (۲۰۰۹)، پنجمین فیلم بلند امانوئل موره، و با کنار هم چیدن فیلم‌های او، خود را مقابل یک سینماگر خوش‌قریحه و خوش‌آتیه می‌بینم؛ متعلق به نسلی از فیلمسازان که در هزارۀ تازه وارد سینمای فرانسه شده‌اند – اولین فیلم بلند او، بی‌خیالِ لوسی شویم!، در سال دوهزار ساخته شد، در زادگاهش مارسی، و دو سال بعد از فارغ‌التحصیلی‌اش از مدرسۀ عالی تصویر و صدای فرانسه (فِمیس). شناخت دیرهنگام من از او برمی‌گردد به تازه‌ترین فیلمش، چیزهایی که می‌گوییم، کارهایی که می‌کنیم (۲۰۲۰)؛ فیلمی که با جوایز پرشمارش در مراسم سزار، جایگاه موره را در سینمای فرانسه مستحکم کرد. این فیلم جرقۀ آغازینی بود برای دقیق شدن در کار سینماگری که ایده‌های معاصری از کمدی و کمدی‌رمانتیک عرضه می‌کند. معرفی امانوئل موره و دعوت به دنیای خیال‌انگیزِ فیلم‌های او، کشف غرورآمیزِ شاهکارهای مغفول‌مانده نیست، ستایشی است از تری و تازگی، و نه لزوما بی‌نقصی، در سینمای معاصر.

امانوئل موره در لطفی به من بکن! همان ایده‌هایی را برجسته می‌کند که بارها دلبستگی خود را به آن‌ها نشان داده است: رابطۀ زن و مرد، و مرزهای شکنندۀ وفاداری و بی‌وفایی در این رابطه. موره در این فیلم نیز نقش پسر چشم‌ودل‌پاکی را بازی می‌کند که با نوعی بی‌ودست‌وپاییِ معصومانه، خواسته و ناخواسته، از رابطه‌ای به رابطۀ دیگری می‌لغزد و سرانجام سر خانۀ اولش باز می‌گردد. ژان ژاک (امانوئل موره) یک مخترع جوان است که با آریان (فردریک بِل)، شریک عشقی‌اش، زیر یک سقف زندگی می‌کند. آریان پی می‌برد که ژان ژاک با دختر دیگری به نام الیزابت (ژودیت گُدرِش) بوسه‌ای رد و بدل کرده است و از او می‌خواهد تا برای حفظ رابطۀ مشترکشان، یک بار با الیزابت بخوابد تا برای همیشه خیال او را از سر به در کند. چنانکه از همین خلاصۀ یک‌خطی نیز پیداست، قصۀ موره به جای آنکه حدیث نفس جانکاهی به صیغۀ اول شخص مفرد باشد، خیالپردازی‌های ذهن طنازی است که بر مرز باریک واقعیت و فانتزی قدم برمی‌دارد. سبکبالی و طراوت بی‌بدیل سینمای امانوئل موره از همین‌جا نشئت می‌گیرد. در دوره‌ای که نشان دادن ضرب شست‌های تکنیکی و شگردهای شعبده‌بازانه شرط استادی است، سینمای موره سینمای بی‌ادعای شیرینی است که نیمه‌شوخی نیمه‌جدی از نهانی‌ترین پیچ‌وخم‌های روابط عاشقانه پرده برمی‌دارد. و این موهبت کمی نیست.

لطفی به من بکن!، شاید بیش از فیلم‌های دیگر موره، سرشت خیالین سینمای او را برملا می‌کند. راهی که ژان ژاک برای رسیدن به خانۀ الیزابت طی می‌کند، با عبور از تونل‌ها و دالان‌های تاریک زیرزمینی، و سر درآوردن از تالارهای مجلل و افسانه‌ای، بیش از هرچیز یادآور آلیس در سرزمین عجایب است – مجسمۀ خرگوش برنزی در یکی از آن تالارها انتخابی تصادفی به نظر نمی‌رسد. از طرفی می‌توانیم بگوییم که الیزابت شاهزادۀ زیبایی است ساکن سرزمین پریان که از روی تصادف به ژان ژاکِ بی‌چیز برمی‌خورد و به او دل می‌بازد و برای یک شب در بارگاه پرجلالش او را پذیرا می‌شود. می‌بینیم که دنیای موره علی‌رغم شباهت ظاهری‌اش به دنیای واقعی، آینه‌ای معمولی در برابر آن نیست، بلکه آینه‌ای است جادویی که می‌توان از آن عبور کرد و به وادی رویاها پا گذاشت. اگر به این قاعدۀ ناگفته تن ندهیم، سینمای موره را به رسمیت نخواهیم شناخت.

اهمیت لطفی به من بکن! البته به حضور عناصر آشنای سینمای موره محدود نمی‌شود. درست است که اینجا نیز با نوعی کمدی‌رمانتیکِ «موره»ای مواجه هستیم که «کلام» در آن نقشی درخور بازی می‌کند، اما جذابیت این فیلم جایی خود را نشان می‌دهد که کلام از حرکت باز می‌ایستد تا نوع دیگری از کمدی، در سکوت، به جریان افتد. در این نوع کمدی که به اندازۀ سینما قدمت دارد، این بدن بازیگر است، و نه کلام او، که بُردار حوادث کمیک می‌شود. به سیاهۀ بلندی از سینماگران و بازیگران می‌توان اشاره کرد که این نوع کمدی را، که بورلسک نام می‌نهند، به اوج خود رساندند – از باستر کیتون گرفته تا ژاک تاتی و جری لوئیس. سرژ دنه زمانی گفت «بورلسک قلۀ هنر سینماست.» با این حساب باید اعتراف کنیم که امروزه این قله از فاتحان شایسته‌اش خالی مانده است. کم هستند سینماگرانی از نسل امانوئل موره که چنین فروتنانه و شورانگیزانه به بورلسک ابراز علاقه کرده باشند، آن هم در دوره‌ای که این هنر چندان باب روز نیست. لطفی به من بکن! به‌ویژه در صحنۀ مهمانیِ پُرشکوهی که الیزابت ترتیب داده است، ادای دینی است صرفه‌جویانه به فیلم مهمانی (۱۹۶۸) ساختۀ بلیک ادواردز؛ فیلمی با بازی پیتر سِلِرزِ افسانه‌ای، از کمدین‌های پرآوازه‌ای که بورلسک را در دهۀ شصت جانی دوباره بخشیدند.

بورلسکِ موره در صحنۀ مهمانی، از لحظه‌ای که ژان ژاک ماشینش را پارک می‌کند به راه می‌افتد. اگرچه برخی از ایده‌های عاریتیِ موره از فیلم بلیک ادواردز برداشتی مستقیم به نظر می‌رسند (مثلا حقارت مضحک ماشین پرسوناژ در برابر ماشین‌هایی که قبلا پارک شده‌اند، یا شوخی با کفش و …) اما در مجموع، اشارات او به فیلم مهمانی به مغازلۀ پُرشور یک شاگرد با اثری استادانه بیشتر شبیه است تا به تقلیدی کورکورانه یا به قصد هماوردی. صحنۀ معروف درگیری پیتر سلرز با توالت در مهمانی اگر کنار کشمکش موره با توالت در لطفی به من بکن! گذاشته شود، تفاوت مقیاس و برنامۀ دو فیلم روشن‌تر می‌شود. از این نظر، بورلسکِ موره اجرایی است در ابعادی کوچک، مینیاتوری، با توانی محدود، اما به‌هرحال آگاه به مبانی اولیۀ هنر بورلسک و مومن به آن. بدن بورلسک، به گواه تاریخ سینما، بدنی است صامت و درگیر با دکور و در جدالی بی‌امان با فضای پیرامونش: مدام در حال لیز خوردن، افتادن، سقوط کردن، و مهم‌تر از همه، ویران کردن ناخواستۀ دکور. چنین مشخصاتی را جا به جا در لطفی به من بکن! می‌توان سراغ کرد. امانوئل موره با ابروهای به هم پیوسته و چشمان درشتش، که به ناشی‌گریِ او رنگی از معصومیت کودکانه می‌زنند، یا باعث شکستن گلدانی ارزشمند می‌شود، یا پرده‌ای گرانبها را از جا می‌کند، و یا سبب اتصالی کردن برق می‌شود. و این‌ها فقط گوشه‌ای است از شیرین‌کاری‌های او در یک مهمانی باکلاس.

و نکتۀ آخر اینکه، مسئلۀ رابطۀ بدن پرسوناژ با فضای پیرامونش در لطفی به من بکن! صرفا مسئله‌ای بورلسک باقی نمی‌ماند. آنچه موره بدان شهره است، یعنی به پرسش کشیدن مرز میان وفاداری و بی‌وفایی در عشق، در این فیلم صاحب کالبدی فضایی می‌شود. خانۀ مشترک ژان ژاک و آریان، در واقع دو خانه است با دو درِ مستقل که دیواری میانشان نیست. این ترجمۀ فضایی از استقلال و وابستگیِ توامان، نه فقط موقعیت‌های کمیکی را در طول فیلم موجب می‌شود، که نوع رابطۀ عاطفی این زوج را نیز آشکار می‌کند. از سوی دیگر، لغزش عشقیِ ژان ژاک از آریان به الیزابت، و بعد به ندیمۀ او (آنِت، با بازی دبورا فرانسوا)، حرکتی است میان سه فضای متمایز: خانۀ به‌اندازۀ خودش، کاخ درندشت الیزابت، و آلونک قوطی‌کبریتیِ آنت. از این نظر، بازگشت ژان ژاک به آغوش آریان، بازگشت اوست به فضایی که بهترین تناسب را با بدن او دارد. پس بیراه نیست اگر بگوییم لطفی به من بکن! در رمانتیک‌ترین موقعیت‌هایش نیز عمیقا بورلسک است.

پیتر سلرز در مهمانی (بلیک ادواردز، ۱۹۶۸)