برخورد شش


در ساحل رومر

در میان سینماگران موج نوی فرانسه، اریک رومر اگرچه شاید آوانگاردترین و انقلابی‌ترین نباشد، اما جهان بی‌بدیلش همچنان حاوی بخشی از عمیق‌ترین مشاهدات سینما درباب جان و جهان آدمی است. مشاهداتی کوچک اما پر از ظرافت. چیزهایی که شاید فیلم‌های دیگر بدیهی می‌انگارند. با رومر جهان را جور تازه‌ای تماشا می‌کنیم. و شاید از این روست که فیلمهای زیادی در گوشه کنار سینمای معاصر هم  تمنای خلق گوشه‌ای از جهان رومری را در سر می‌پرورانند. اما با هر ارجاع تازه بیشتر به یاد می‌آوریم که روح این جهان اگرچه همیشه‌حاضر اما دست‌نیافتنی است. پرسوناژهایی که در چرخهٔ بی‌پایان دیالوگ‌ها و تردیدها و انتخاب‌ها ‌و تصادف‌ها مدام نقل مکان می‌کنند، ساکنان تکرارناپذیر این جهان‌اند. این سادگی کپی‌ناشدنی را چگونه می‌شود توضیح داد؟ مواجهه با جهان او، با وام گرفتن از فیلم‌هایش، شاید تنها با تجربهٔ پدیده‌های نادر طبیعی قابل توصیف باشد: اگر بخت یارمان باشد شاید بتوانیم به سکوت مطلق اما شکنندهٔ گرگ‌ومیش گوش بسپاریم، یا اگر شرایط جوّی یاری کند شاید بتوانیم آن نور سبزی را رؤیت کنیم که از خورشیدِ در حال غروب جرقه می‌زند و در چشم‌به‌هم‌زدنی پشت افق محو می‌شود. دوربین رومر به تمامی دلمشغول همین لحظه‌های گریزپای زندگی است که فقط سینما می‌تواند جاودانه‌شان کند: گردش سر یک دختر جوان، حرکت ناخواستهٔ یک دست، لمس یک زانو، موهای افشان در باد. در آستانهٔ پاییز، فصلی که او خوب می‌شناختش، پرسه‌ای می‌زنیم در ساحل رومر.


ساعت آبی

تناظر دیالوگ و منظره در نظریه و فیلم‌های رومر